سفارش تبلیغ
صبا ویژن
منوی اصلی
وصیتنامه شهدا
وصیت شهدا
نویسندگان
آمار و اطلاعات

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 23
کل بازدید : 199186
تعداد کل یاد داشت ها : 104
آخرین بازدید : 103/2/17    ساعت : 1:28 ص
درباره
احمد آدینه خیرآبادی[43]

من از نسل سرخم ، نسل خون ، ایثار واز خودگذشتگی و با این چیزها ازبچگی بزرگ شده ام وخوب می فهمم جنگ چیست . وشاید یکی از دلایلی که به نقد جنگ پرداخته ام همین باشد...
ویرایش
جستجو
مطالب پیشین
آرشیو مطالب
امکانات دیگر
کارنامه عملیات ها
جنگ دفاع مقدس
ابر برچسب ها
دفاع مقدس از زبان شهیدان ، مرتضی جون میدونم زنده ای و نمردی ، تخریب قبور شهدا ، تخریب قبور شهدا به چه قیمتی ؟ ، جوانان و مسائل آنان به زبان خودشان ، حاجیان قربانیتان قبول،قربانی بدون وجود امام چیست؟ ، خاطرات شخصی ، امان ز خنده های بچه های شام ، انتخاب88 ، با ولایت زنده ایم تا زنده ایم رزمنده ایم- شهدای دفاع مقدس- آقا- ، بازسازی بنیاد شهید خانواده شهدا و ایثارگران ، برداشت = سخنان بزرگان ، به آمریکا بگوئیداز دست ما عصبانی باش و از این عصبانیت بمیر ، بهشت زهرا-گلزار-ساماندهی-تخریب-امام حسین- امام خمینی-ظهور-امام خ ، منافق حیا کم مملکت رو رها کن ، مهدی بیا-شب هجران -سحر-صاحب الزمان ، نجوا با پیامبر اعظم / عزا عزاست امروز روز عزاست امروز / فاطمه مر ، هرکه دارد سر یاری حسین بسم الله هرکه دارد هوس کرب و بلا بسم الله ، وای مادرم ، ولایت فقیه - امام المسلمین - علی زمان ، یا صاحب الزمان ، دل نوشته ، دوکوهه ، سایر دوستان ، سخنی با میرحسین ، سردار سلیمانی ،حاج قاسم ، سلام بر امام رضا=غریب الغرباء= معین الضعفاء الفقراء ، شهدا-تخریب-آدینه- حاج همت- براتی-بازسازی گلزار شهدا- یهشت زهرا ، شهدا-تخریب-بازسازی-امام حسین-امام خمینی-امام خامنه ای-آدینه ، شهدای ایران-تخریب گلزار شهدا- آدینه- براتی-بازسازی- تخریب- بهشت ، شهید بهشتی ، شهید خیرآبادی را زبان مادرش باید شناخت ، من مدیون اشکان مادرم هس ، شهیدان را شهیدان می شناسند ، شهیدان زنده -پیچک-لشکر ویژه سید الشهداء -لشکر 27 ، غزه شهر خون و قیام ، غزه می جنگ / اسرائیل می لرزد ، گلزار شهدا- براتی- آدینه-خیرآبادی - امام خمینی- امام خامنه ای- د ، اتخاب 88 ، امام خامنه ای ، امام خامنه ای و درک ضعیف ما ،

62/1/7

صبح ساعت 7/5 به همراه تعدادی وارد ده شدیم . ده از سکـنه خالی بود و به جز مرغ و خروس و حیوانات خانگی چیزی در ده دیده نمی شد ، همه رفته بودند و هرچه توانسته بودند با خودشان برده بودند . قره کند در سینه کش تپه در کنار رودی واقع است و تقریبا دیویست متر آن طرف تر روستای سیفی آباد واقع است که مابین دو ده دو شاخه از رود که در پایین قره کند به هم می پیوندد واقع است .

سیفی آباد یک روز قبل از قره کند پاکسازی شد ، ساختمان بلندی داشت که مقر ضد انقلاب دمکرات بود و زندانی در پشت مقر در این دو ده فقط یک پیر زن در سیفی آباد باقی مانده بود . او هم بی کس بود و بی دست و پا . رزمندگان متشکل از گردان جندالله ، قدس ، تکاب ، شاهین دژ بودند . مدت سه شب در مقر پایین ده در ساختمان آجری نگهبانی دادیم . مقر در و پیکر نداشت و درست نزدیک گورستان و آخر ده بود

روز جمعه جیره 48 ساعت گرفتیم و مهمات برداشتیم و آماده شدیم تا ساعت هفت و نیم شب پیاده و به ستون راه افتادیم از کوهها بالا رفتیم و پایین آمدیم ، از دره ها گذشتیم و به کنار رودخانه رسیدیم . کنار رود هنگام پایین آمدن از سراشیبی با زانو به زمین خوردم و باد گیرم گلی شد . خلاصه به پلی که روی رود زده بودند و منفجر شده بود رسیدیم ، پوتین و جوراب را کنده و از آب گذشتیم . وسایل من با تجهیزات پانصد و چهل تیر ، فشنگ ژ3 ، چهار نارنجک ، یک بیل ، دو گلوله آرپی جی ، مقداری کنــسرو  و کمپوت

بود ، بند گلوله ناراحتم می نمود .خلاصه به اولین تپه بلند موعود رسیدیم و مقدار ده دقــیقه استراحت کردیم و گروهان ثارالله که ما بودیم به تپه دیگر که دو برابر تپه اول بود می رفتیم و ساعت 12/5 شب به آنجا رسیدیم .بلافاصله شروع به زدن سنگر کردیم .من و قهرمانی در یک سنگر بودیم . دسته دیگر ثارالله به همراه تکاب قرار بود که همان شب تپه بالای سر روستای فراسانک مرکز ضد انقلاب را تصرف کنند که تکاب رفت و ثارالله راه را گم کرد و صبح به تپه نرسیده بودند که درگیر شدند . تکاب در همان ساعات اول با چند کشته و زخمی تپه را رها کرد و فرار نمود و تعداد بیست کلاش و یک تیر بار ژ3 و یک تیر بار گرینوف  و قناسه را جا گذاشت . ماندند بچه های سلیم و گروهان ما که درگیری را تا ساعت سه و چهار بعد از ظهر ادامه داده  و نتوانستند مقاومت کنند . سلیمی زخمی شد و دو شهید و هفت مجروح داد.

خسرو و دو نفر دیگر از گروهان ما مجروح شدند و تعداد زیادی از دشمن به هلاکت رسید اما به علت عقب نشینی تکاب بچه ها به پایین تپه عقب نشینی کردند ما سه شب نیز در کنار تپه دوم ماندیم ، دشمن توپ 106 و کالیبر داشت و روز اول ما را می کوبید که توپخانه ما بیشتر از آنها کوبید و جای تیراندازی 106 دشمن را با خمپاره زدند و خاموش شد . خلاصه روز بعد دشمن دیگر مرتبه پیدایش نشد و روز سوم هم گذشت . روز چهارم که 62/1/15 بچه ها به آن تپه رفتند و ما هم به بو کان برگشتیم تا استراحت کنیم .

ساعت 8 صبح به همراه معروفی ، جهانگیر زهیرپور ، صالحی و داودی به میاندوآب رفتیم که به تهران تلفن بزنیم . به مدرسه ابوریحان تلفن زدم عمه نبود به کانون رفته بود و گفتم که یادداشت بگذارند و تلفن کانون را گرفتم ، گفتند سر نماز است خلاصه نشد و بعد از ظهر برگشتیم .

روز هجدهم آماده باش دادند و احتمال داشت که به عملیات برویم ما نیروی پشتیبان بودیم و شب گروههای ضربت پیشروی کرده بودند . آن روز خبری نشد





برچسب ها : دفاع مقدس از زبان شهیدان  ,

      

62/1/3

صبح روز بعد زودتر بلند شدم و صبحانه خوردم و به حمام رفتم .

روز سوم فروردین استراحت نمودیم و روز چهـارم گفته شد آماده شوید خلاصه باز به ملالر رفتیم پل را آب برده بود و می خواستند بازسازی کنند مدت سه شبانه روز در آنجا ماندیم و در آنجا شنیدیم که رزمنـدگان اسلام به طرف قره کند یکی از پایگاههای ضد انقلاب در سه سال گذشته حمله نموده اند و تپه های مشرف را به تصرف در آورده اند .

61/1/7

صبح ساعت 7/5 به همراه تعدادی وارد ده شدیم . ده از سکـنه خالی بود و به جز مرغ و خروس و حیوانات خانگی چیزی در ده دیده نمی شد ، همه رفته بودند و هرچه توانسته بودند با خودشان برده بودند . قره کند در سینه کش تپه در کنار رودی واقع است و تقریبا دیویست متر آن طرف تر روستای سیفی آباد واقع است که مابین دو ده دو شاخه از رود که در پایین قره کند به هم می پیوندد واقع است .

سیفی آباد یک روز قبل از قره کند پاکسازی شد ، ساختمان بلندی داشت که مقر ضد انقلاب دمکرات بود و زندانی در پشت مقر در این دو ده فقط یک پیر زن در سیفی آباد باقی مانده بود . او هم بی کس بود و بی دست و پا . رزمندگان متشکل از گردان جندالله ، قدس ، تکاب ، شاهین دژ بودند . مدت سه شب در مقر پایین ده در ساختمان آجری نگهبانی دادیم . مقر در و پیکر نداشت و درست نزدیک گورستان و آخر ده بود

روز جمعه جیره 48 ساعت گرفتیم و مهمات برداشتیم و آماده شدیم تا ساعت هفت و نیم شب پیاده و به ستون راه افتادیم از کوهها بالا رفتیم و پایین آمدیم ، از دره ها گذشتیم و به کنار رودخانه رسیدیم . کنار رود هنگام پایین آمدن از سراشیبی با زانو به زمین خوردم و باد گیرم گلی شد . خلاصه به پلی که روی رود زده بودند و منفجر شده بود رسیدیم ، پوتین و جوراب را کنده و از آب گذشتیم . وسایل من با تجهیزات پانصد و چهل تیر ، فشنگ ژ3 ، چهار نارنجک ، یک بیل ، دو گلوله آرپی جی ، مقداری کنــسرو  و کمپوت

بود ، بند گلوله ناراحتم می نمود .خلاصه به اولین تپه بلند موعود رسیدیم و مقدار ده دقــیقه استراحت کردیم و گروهان ثارالله که ما بودیم به تپه دیگر که دو برابر تپه اول بود می رفتیم و ساعت 12/5 شب به آنجا رسیدیم .بلافاصله شروع به زدن سنگر کردیم .من و قهرمانی در یک سنگر بودیم . دسته دیگر ثارالله به همراه تکاب قرار بود که همان شب تپه بالای سر روستای فراسانک مرکز ضد انقلاب را تصرف کنند که تکاب رفت و ثارالله راه را گم کرد و صبح به تپه نرسیده بودند که درگیر شدند . تکاب در همان ساعات اول با چند کشته و زخمی تپه را رها کرد و فرار نمود و تعداد بیست کلاش و یک تیر بار ژ3 و یک تیر بار گرینوف  و قناسه را جا گذاشت . ماندند بچه های سلیم و گروهان ما که درگیری را تا ساعت سه و چهار بعد از ظهر ادامه داده  و نتوانستند مقاومت کنند . سلیمی زخمی شد و دو شهید و هفت مجروح داد.

خسرو و دو نفر دیگر از گروهان ما مجروح شدند و تعداد زیادی از دشمن به هلاکت رسید اما به علت عقب نشینی تکاب بچه ها به پایین تپه عقب نشینی کردند ما سه شب نیز در کنار تپه دوم ماندیم ، دشمن توپ 106 و کالیبر داشت و روز اول ما را می کوبید که توپخانه ما بیشتر از آنها کوبید و جای تیراندازی 106 دشمن را با خمپاره زدند و خاموش شد . خلاصه روز بعد دشمن دیگر مرتبه پیدایش نشد و روز سوم هم گذشت . روز چهارم که 62/1/15 بچه ها به آن تپه رفتند و ما هم به بو کان برگشتیم تا استراحت کنیم .

ساعت 8 صبح به همراه معروفی ، جهانگیر زهیرپور ، صالحی و داودی به میاندوآب رفتیم که به تهران تلفن بزنیم . به مدرسه ابوریحان تلفن زدم عمه نبود به کانون رفته بود و گفتم که یادداشت بگذارند و تلفن کانون را گرفتم ، گفتند سر نماز است خلاصه نشد و بعد از ظهر برگشتیم .






برچسب ها : دفاع مقدس از زبان شهیدان  ,

      

62/1/2

 

روز اول عید را کنار هم گذراندیم . برادر قیم یادش بخیر ، با بچه ها شوخـــی می کرد . می گفتند و می -خندیدند . خلاصه روز گذشت و خوابیدم ، ساعت 3/5 بعد از نیمه شب ما را بیدار نمودند و آماده شدیم . من جزء گروه شهید قیم بودم سوار ماشین شدیم و به طرف اختــتر حرکت کردیم و  8km که رفته بودیم پیاده شدیم و به ستون حرکت کردیم و 7km دیگر نیز رفتیم تا به تپه محـل درگیری رسیدیم . این اولین بار بود که در جنگ شرکت می نمودم ، آن هم جنگی چریکی که جای دشمــن کمتر معلوم بود . بچه ها تا به تپه رسیدند تیراندازی نمودند ، یک گروه از دشمن در دره بودند و یک عده هم که تپه را محـاصره کرده بودند از تپه پایین می آمدند . سرگروهــــــبان به من گفت مواظب عقب باش . پس از چند دقیقه عده ای پخش شده در جنگل حرکت می کردند ، من به خیال دشمن آنها را به گلوله بستم که عقب نشینی کردند ، بعد معلوم شد که خودی بودند . سرگروهــمان برادر قیم در همین حین به شهادت رسید . سلما کوشی که تـــیربارچی بود شروع به تیراندازی که کرد به بازویش خورد و پس از مدتی دشمن عقب نشینی نمود و در

حین فرار می زدیمــشان با آرپی جی و خمپاره 60 و تفنگهایمان . عده ای هم به درک واصل شدند پس از درگیری به تپه رفتیم و با صحــــنه ناگواری روبرو شدیم تعداد هفده تن از برادران سرباز هوا برد حافظ تپه شهید و هشت تن مجـروح شده بودند و تعدادی از  چادرها آرپی جی خورده بود. می گفتند که از ساعت 1 شب درگیری شروع شد و دشمن نصف تپه را گرفت و خمپاره زن 8 را به غنیـمت برد تا موقعی که به آنجا رسیدیم . دشمـــــن بالای تپه بوده است ساعت یک به تپه هایی که در وسط رشته کوهها بود رفتیم و به کمک برادران تکابی عده ای از برادران به ده سمت چپ تپه رفتند که با دشمن درگیر شدند و تعـدادی هم شهـــید شدند که پایین ماندند . در آخر که نزدیک غروب بود تعداد دو. نفر که زنده بودند باقی مانده بودند افراد ما هم به عقب برگشــــتند ، ما تعداد پانزده نفر روی تپه ماندیم و خط  آتش درست کردیم و بالاخره آمدند و ما هم عقب کشیدیم . عده ای آتش می کردند و عده ای برمی گشتند .به پایین تپه اختتر برگشتیم و سوار ماشین شدیم و با تاثر از شهـــادت عبدالناصر قیم به پایـــگاه برگشتیم . آنقدر خسته بودیم که حد نداشت پای چپم بسیار درد می کرد نماز مغرب و عشاء را خوابم برد .نماز ظهر را درازکـش روی تپه خواندم و نماز صبح را هم هنگام پیاده روی خواندم. ( روز عملیات )






برچسب ها : دفاع مقدس از زبان شهیدان  ,

      

شنبه 61/12/21

 

دیشب ساعت دو و نیم خوابیده بود و شب سختی را پشت سر گذاشته بودیم . زیرا نزدیــک به 15 کیلومتر پیاده رفتیم تا ساعت 10 صبح خوابیدم و وقتی خواستم صبحانه بخورم آماده باش دادند و به ستاد رفتیم و سپس به پایگاه خودمان برگشتیم .

یکشنبه 61/12/22

 

ظهر آماده باش دادند و با تمام نفرات به آبادی رفتیم و جای بچه های اسد آبادی و القارعه مسـتقر شدیم و آنها برای گرفتن آبادی ملا لر حرکت کردند و صبح بدون درگیری در آن ده مسـتقر شدند و ما هم به مدت سه شب در آن ده مســـتقر بودیم . سپس من به همراه چند نفر تامیــن کالیبر و 106 به ملا لر رفتیم که چهارشنبه 61/12/25 بود و بقیه بچه ها تا اخر شب آمدند به پنج گروه تقسیم شدیم که من در گروه مبدا در سمت راست رود بیرون ده نیجه زارها مستقر شدیم و مدت سه شب نیز در انجا نگــهبانی دادیم ، که در مدت یک هفته اصلا درگیــــر نشدیم و روز هفــــتم عصر به پایگاه برگشتـــیم . روز شنبه 61/12/28 و   61/12/29 یکشنبه نزدیـک ظهر برادر قیم مرا با تعدادی سوار تویوتا نمود و به میــاندوآب رفتیم و برای سپاه پول تحویل گرفتیم ، ساعت 2 برگشتیم .






برچسب ها : دفاع مقدس از زبان شهیدان  ,

      

جمعه 61/12/20

 

جمعه بعد از ظهر با برادر عبّاسی ، معروفی ، کریمی و صالحی به بیابانی پشت پایـــگاه رفتیم و قوطـــی را گذاشتنم و نشانه گیـری کردیم که من از پنج تیر بار بستم و به عنوان کمک تیر بارچی بودم .ساعت نه بود که پیاده به ستون یک با فاصله پنج متر از هم به پایگاه ابوذر رسیدیم و حسین زاده و روزبهان که او فرمانده عملیات بود صحبت کردند و گروهبان سلیـــــمی معاون فرمانده تمام گروه های ضربت جمع شده بودند و راهپــــیمائی آغاز شد و چند کیـلومتر از کل کند گذشته بودیم که دستور داده شد که برگردیم و به طرف بوکان برگشتیم . ساعت نه ونیم از ابوذر خارج شدیم و ساعت دو نیم بعد از نصـــــف شب بود که به پایگاه شهید امامی برگشتیم .

 






برچسب ها : دفاع مقدس از زبان شهیدان  ,

      

پنج شنبه 61/12/19

 

امروز ساعت 9 بود که برادر عبّاسی به آسایشگاه آمد و بیسیم چی و کمکش و یک آرپی چی زن با کمـکش را گفت آماده باشند تا به تایر آباد بروند که به جای آرپی جی زن من انتخاب شدم و ساعـــــت یازده سوار ماشین شدیم به ابوذر رفتیم و تا ساعت 12 آنجا بودیم که گفتند نفرات برگشته اند و بنابر این به پایــــگاه برگشتیم .پنجشنبه تمام شد و کارهایی از قبیل نماز ، غذا و خواب و چایی مـــــثل هر روز به صورت تکرار انجام می شود .

 

جمعه 61/12/20

 

جمعه بعد از ظهر با برادر عبّاسی ، معروفی ، کریمی و صالحی به بیابانی پشت پایـــگاه رفتیم و قوطـــی را گذاشتنم و نشانه گیـری کردیم که من از پنج تیر بار بستم و به عنوان کمک تیر بارچی بودم .ساعت نه بود که پیاده به ستون یک با فاصله پنج متر از هم به پایگاه ابوذر رسیدیم و حسین زاده و روزبهان که او فرمانده عملیات بود صحبت کردند و گروهبان سلیـــــمی معاون فرمانده تمام گروه های ضربت جمع شده بودند و راهپــــیمائی آغاز شد و چند کیـلومتر از کل کند گذشته بودیم که دستور داده شد که برگردیم و به طرف بوکان برگشتیم . ساعت نه ونیم از ابوذر خارج شدیم و ساعت دو نیم بعد از نصـــــف شب بود که به پایگاه شهید امامی برگشتیم .

 

شنبه 61/12/21

 

دیشب ساعت دو و نیم خوابیده بود و شب سختی را پشت سر گذاشته بودیم . زیرا نزدیــک به 15 کیلومتر پیاده رفتیم تا ساعت 10 صبح خوابیدم و وقتی خواستم صبحانه بخورم آماده باش دادند و به ستاد رفتیم و سپس به پایگاه خودمان برگشتیم .

یکشنبه 61/12/12

 

ظهر آماده باش دادند و با تمام نفرات به آبادی رفتیم و جای بچه های اسد آبادی و القارعه مسـتقر شدیم و آنها برای گرفتن آبادی ملا لر حرکت کردند و صبح بدون درگیری در آن ده مسـتقر شدند و ما هم به مدت سه شب در آن ده مســـتقر بودیم . سپس من به همراه چند نفر تامیــن کالیبر و 106 به ملا لر رفتیم که چهارشنبه 61/12/25 بود و بقیه بچه ها تا اخر شب آمدند به پنج گروه تقسیم شدیم که من در گروه مبدا در سمت راست رود بیرون ده نیجه زارها مستقر شدیم و مدت سه شب نیز در انجا نگــهبانی دادیم ، که در مدت یک هفته اصلا درگیــــر نشدیم و روز هفــــتم عصر به پایگاه برگشتـــیم . روز شنبه 61/12/28 و   61/12/29 یکشنبه نزدیـک ظهر برادر قیم مرا با تعدادی سوار تویوتا نمود و به میــاندوآب رفتیم و برای سپاه پول تحویل گرفتیم ، ساعت 2 برگشتیم .






برچسب ها : دفاع مقدس از زبان شهیدان  ,

      

سه شنبه 61/12/17 و چهار شنبه 61/12/18

 

چند روزی بود که به پایگاه شهیــد امامی آمده بودیم و به جز پاس کار دیگری نداشـتیم و چون جزء گروه ضربت و عملیـــاتی بودیم این چند روز برایمان خسته کننده شده بود . ساعت نه و یا نه ونیم بود که به ما گفتند خود را تجهیز کنید تا به عملیات بروبم ما حاضر شدیم . این اوّلین بار بود که به ماموریت می رفتیم . در راه گفتند که به اسکورت چند ایفای حامل مهمات وغیره بود می رویم . از بوکان تا ارومــیه که نزدیـک به   200 کیلومتر فاصله داشت پشت تویوتا بودیم و ماشین به سرعت حرکت می کرد و باد سرد بچـه ها را  اذیت می نمود. ما ده تن بودیم مه من و احسانی و معروفی از گروه خودمان و از ژاندارمری مبرا هـم که سر گروه  بود از هوا برد بودیم که دارای یک تیربار ، یک نارنجک تفنگی و بقیه تجهیزات انفرادی بودیــــم . از بوکان که خارج شدیم تا حدود 50 کیلومــــتر که رفتیم ، نزدیک شهر میاندوآب جاده فرعی بود که راه را نزدیک می نمود عبور کردیم و مقدار 30km تا مهاباد که از داخل شهر نرفتــــیم و حدود 10 km  نیز از مهاباد تا ارومیه راه بود . وقتی نزدیک ارومیه شدیم دریاچه ارومیه از کنار جاده منظره دل انگــیزی بو جود آورده بود . به قسمت شمــال شرقی که نگاه می کردی جز آب چیز دیگری نبود .برای اوّلیــــن بار بود که اینقدر آب را در یکجا می دیدیم. در طی راه هرچند کیّلومــــتر تعدادی تامیـــن وجود داشتند که جاده را امن می نمودند .

طی راه هرچند کیلومـتر تعدادی تامین وجود داشتـند که جاده را امن می نمودند . وقتی به داخــــل شهر ارومیه آمدیم همه مردم که ما را می دیدند ما را نگاه می کردند زیرا آنجا شهر آرامی بود و یک گروه کامـل نظامی را کمتر دیده بودند . من رو به پشت تویوتا پایم بیرون بود و روی پتو نشسته بودم . قسمـــت سمت چپ ماشین و ژ3 در دستم بود و پشت سر را نگاه می کردم . به سپاه رفتیــم و شب را انجا ماندیم ، پس از پیـــاده شدن به شهر آمدیم .  شهر قسمتهایی دارد که بسیـــــار طاغوتی بود و چون ارمنی هم زیاد دارد مسائــــل اسلامی در جاهائی کمتر  رعایت می شد . اول کنار خیابان تلفــــن راه دور بود که با بچه ها به تهران تلفن زدیم و جایمان را گفتیم . سپس گشتی در شهر و به سینما  هم رفتیم و بعد به سپاه برگشتیم که من و محسنی کمی دویدیم و جلوتر از بقیه به ستاد سپاه رسیدیم . شام هم نبود ، نان و پنیر خوردیم ...

صبح روز بعد کلاس قرآنی در مسجد ستاد برقرار بود که شرکـــت کردیم و بعد گفتند سوار شوید بروبـم و ماهم تجهیزات را که به ایثار تحویل داده بودیم گرفتیم و بستیم و سوار شدیم و مقداری که از ســـــتاد به طرف داخل شهر آوردیم سمت راست داخل پارکینگی شدیم و در آنجا من و بیات سوار یک بنز باری شدیم و بچه ها هـم چند تا چند تا سوار EFA که دو تا بود شدند و سه تا هم داخل تویوتا به طرف بوکان حرکت کردیم . در راه با راننده صحبت کردیم و آشنا در امد ، بچه رجعین و پسر عموی جبار بود که او فامـیل دور ما بود . ما ساعــت 12/5 به بوکان رسیدیم و از ماشین حرکت کردیم و به پایگاه خودمان آمــدیم و ساعت 6/5 تا 8/5 آن شـب به مدت 2 ساعت پشت بام پست دادم و برگشتم و خوابیدم .






برچسب ها : دفاع مقدس از زبان شهیدان  ,

      

دوشنبه 61/12/16

 

امروز نیز برنامه مثل روزهای پیش بود بعد از ظهر با علی کریمی به شهر رفتیم و یک حلقه فیلم خریدیم و برگشتیم با بچه ها عکس گرفتیم . شب بچه ها روی تخت نشسته بودند و از گذشته ها و عمـــــلیات خود سخن می گفتند و بر همدیگر خالی می بستند.






برچسب ها : دفاع مقدس از زبان شهیدان  ,

      

دوشنبه 61/12/16

 

امروز نیز برنامه مثل روزهای پیش بود بعد از ظهر با علی کریمی به شهر رفتیم و یک حلقه فیلم خریدیم و برگشتیم با بچه ها عکس گرفتیم . شب بچه ها روی تخت نشسته بودند و از گذشته ها و عمـــــلیات خود سخن می گفتند و بر همدیگر خالی می بستند.






برچسب ها : دفاع مقدس از زبان شهیدان  ,

      

ما آمده ایم که حماسه هشت سال دفاع مقدس را از زبان خود شهیدان بیان کنیم ما را در این راه کمک کنید.

به همین خاطر اولین سری مطالب را اختصاص می دهیم به دفتر خاطرات شهید سعید آدینه خیرآبادی از منطقه 17 تهران که در تاریخ 24/12/63 در عملیات بدر به شهادت رسید و مرقدش در قطعه 24 بهشت زهرا می باشد.

شادی روح شهدا صلوات






برچسب ها : دفاع مقدس از زبان شهیدان  ,

      
<      1   2   3   4      




+ با مطالب بیائید کاروان عاشقی را تا انتهای مسیر دنبال کنیم وکاروان عشق قربانیها را به مذبح می برد بروز هستم سری به ما بزنید



+ با سلام بروز شدیم با مطالب زیر

+ با سلام خدمت همه دوستان وبلاگ بدریون بعد از مدتها با مطلب زمانی که مسائل مربوط به جوانان در گیرو دار بازی های سیاسی به فراموشی سپرده می شود ، ما را یاری نمایید تا بتوانیم بهتر بیندیشیم و در راستای تعالی انسانها گام برداریم.

+ با سلام با سه مطلب زیر بروزم به ما هم سری بزنید . من و مادرم من و طلائیه ما و صحنه انتخابات

+ با سلام وبلاگ شهیدان زنده با مطلبی با عنوان من و مادرم بروز است . بخوانید و نظر دهید.www.badrioon.parsiblog.com یا علی مدد - التماس دعا